دخترم  فرزانه  سلام ...

 

 

پدر هنوز میان پیچ و خم روزگار دنبال نشان بی نشان مادرت می گردد .

 

 

هنوز هم شک دارد ...

 

 

بهاری دیگر  نزدیک است ... و قدمهای پدر هنوز  به تالار رستگاری نرسیده ...

 

 

می دانم ... صبوری و نگران ... اما چه کنم ...!

 

 

لحظه تحویل سال نو ...

 

 

آرزوهایم را   کنار سجاده باز مادر بزرگ  به خدا خواهم گفت .

 

 

و امتداد رشته های خواهشم    در آغوش کشیدن دوباره ات  خواهد بود .

 

 

راستی  ...  دوباره  دارد چیزی   در درونم سبز می شود ...

 

 

اما مگر این خاک می گذارد ...

 

 

وصلی میان   من و تو باشد ... ؟

 

 

یقین دارم در انتهای آینه زمان ...

 

 

تمام  نامه ام را ...

 

 

به اندازه سبزی این بهار پیش رو ...

 

 

درک خواهی کرد .