حواست باشد ...
آهسته از کنارم رد شو ....
من از گامهای مایل به جدایی تنفر دارم ....
من از یک نخ سیگار با طعم نگاه دیگران میترسم ....
هزاران صفحه که بنویسی ....
حواست باشد ....
در کلمه حضورم ....
قلم را به سطح کاغذ زمان خوب بکش ....
آری ساده از من دست نکش ....
آهسته از کنارم رد شو ....
همیشه وقتی شعر مینویسم تو در خوابی ...
زمان بیداری تو ... من اندازه یک شب بی پایان شاعرم ...
و چه تلخ است ... تو به صبح و آینه می خندی ...
و نگاهم از دیدنت محروم و ساده روی همین تخت زندگی ...
طعنه دیوانگی را به دوش می کشم ...
+ نوشته شده در شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۸ ساعت 0 توسط علوی مقدم
|