خماری این ساعتها ...
در خماری این ساعتها ...
من فرسوده ... نعشه نگاهت ...
و تکرار ... تکرار ... رخنه می کند در من .
چه اعتیادی ... !
می ترسم از فردا ها ...
هر لحظه ویران تر ... درگیر تر ...
اگر روزی بگویند ...؟ ببینم ... ! بفهمم ...! رنگ حقیقت را ...
با درگیری خون با فرمول وجودت ... !
نه کنج آسایشی هست ...
نه بستری ...
در خماری این ساعتها ...
من فرسوده ...
تباه می شوم ...
گم می شوم ...
طرد می شوم ...
پناهگاهی با نام خدا ... شاید ...!
ساعتها را دوباره نعشه کند .
تقدیم به آزاده ترین ( آزاده ) دنیا