لاله هلندی ...
لاله های هلندی در دست تو ...
و چشم من از دیدنت محروم ...
جز خدا ... هیچکس نمی دانست چقدر دوست داشتیم ...
رنگ سفید زندگی را ...
و غروبها چای مینوشیدیم میان حرفهای روشنمان .
میان دو در باز ه پنجره عشق را دوره می کردیم .
افسوس که خواندنی نبود کتاب قلبمان .
تو روزی به عزم رفتن ... تمام خاک وطن را به فراموشی دادی ...
حتی بغض من هم ...
نشد رخت رفتن را بگیرد از تو ...
حالا که گل می چینی میان غریبه های دور ... یاد کن ...
از خاک و چشمی ... که نگران نبودنت ...
میان دو در باز ه پنجره شعرش را به گریه می سپارد ...
پ.ن : سلام محمود عزیز ... هلند یا هر جای دنیا که باشی ... فرقی نمی کنه ...
مهم اینه که در قلب منی ... جرم تو سیاسی و جرم من عاشقی ...
قبول کن که ما هر دو به این دنیا مهر باطل زدیم ...
خسته نشو ... لحظه پرواز را در خاطرت مرور کن ...
آسمان با ماست ... ( به امید یک چای داغ میان دو در بازه پنجره )