نور ابدی ...

 

 شاید...

 

شاید هیچ وقت این نوشته ها رو نبینه... بهتر  این جوری راحتتر می تونم

 

ازش بنویسم . زیاد از گذشته حرف نمی زنه ولی  نگاهش... آهش...

 

یعنی... ناگفته ها زیادن... چطور می تونم خوبی هاشو جبران کنم...؟

 

نمی دونم  ولی میفهمم کارم دشواره... می گه : وقتی داشته تون اون

 

پنجشنبه زمستانی  نزدیک اذان ظهر منو به دنیا می اورده  مدام

 

زیر لب سوره یس می خونده و منو به نور تو زندگیش تشبیه می کنه...

 

چند وقت پیش یه عکس از بیست و یک سالگیش یعنی همون موقعها

 

که منو به دنیا اورد  رو دیدم... چقدر زیبا و ناز بود... این چقدری

 

که می گم خیلی برام زیاده... گریه ام می گیره...چون ذهنم یاری

 

نمی کنه که اون طور که می خوام تفسیرش کنم...

 

خواهر دوتا شهیده ... هر وقت آدما بهش بدی می کنن صبوری می کنه...

 

می گه من از جدم یاد گرفتم... سادات دلسوزیه... از کودکی یادمه که :

 

در حد توانش به خیلی ها کمک کرد... به خیلی ها درس زندگی داد .

 

مادر یادته به من نماز رو یاد دادی و گفتی : محمدم نماز قلبو جلا می ده.

 

خیلی از اون روز گذشته ولی هنوزاین جمله برام تازه مونده...

 

یادته بهم گفتی هیچ وقت برای شروع دوباره دیر نیست...

 

یادته وقتی دلم شکست و ... هیچ کس از حالم خبر نداشت...

 

فقط تو بودی که اومدی کنارم و بهم گفتی : محمدم ...

 

اون روز با اون که مرد بزرگی شده بودم ولی خیلی کودکانه...

 

تو آغوشت آرامش گرفتم... از نو متولد شدم...

 

مادر سر جدت دعا کن لیاقت جبران خوبی هاتو داشته باشم...

 

مادر کارم خیلی دشواره ولی خودت یادم دادی با توکل به خدا...

 

میشه به همه چیز رسید.

 

مادر من اگه برات تو زندگی نور بودم...

 

که نیستم... توبرام نور به توان بی نهایتی...

 

که فقط خدا می دونه که عین حقیقتی...

 

 

مادر برای جبران خوبی هات  کارم دشواره  دعام کن...

 

مادر دعا کن حرمت شیری که بهم دادی...

 

گریه هایی که برام کردی...

 

غصه خوردن ها...

 

آرزوها...

 

راز و نیازها...

 

دلواپسی ها...

 

رو نگه دارم...

 

یه وقت غافل نشم از مهرت دور نشم...

 

از روشنی این نور ابدی بی نصیب نشم...

 

 

 

آزمایشگاه...

 

سر کلاس آزمایشگاه زندگی :

 

 

 جورابهای سفید و کثیف و بو گندومو...

 

 

 با وایتکس و پودر رختشویی می شورم...

 

 

 

به صورت تخیلی یاد گرفتم :

 

 

چگونگی شستن دل... از بدی ها رو...

 

 

من خودم رو خوب می شناسم...

 

 

تا مجبور نشم جورابامو نمی شورم...

 

 

ولی همیشه دوست دارم جورابهام سفید باشه...

 

 

تا بعد ...

 

بیا بالا کاری باهات ندارم ...

 

تا بعد ...

 

چی شد خیار حرف حق زد  ...نش تلخ شد ...

 

تا بعد ...

 

اون هنوز نفهمیده شایدم براش مهم نیست ...

 

تا بعد ...

 

غیبت تو امتحان فوق لیسانس خیلی ... می خواد... لابد داری ؟!

 

تا بعد ...

 

... داشت حرف پایپو  آیس میزد

 

تا بعد ...

 

این همه کتاب تاریخی خوندی ... خیر سرت تحصیل کرده ای ...

 

تا بعد ...

 

تحقیقت در مورد جنگ جهانی دوم چی میشه ...

 

تا بعد ...

 

بی وفایی ... ربطی به ... نداره اینو که دیگه می فهمی ...

 

تا بعد ...

 

تو غسالخونه بهشت زهرا عمه من داشت گریه می کرد ...؟!!

 

تا بعد ...

 

قسط صندوق فامیلی هم که چهار ماه عقب افتاده ...

 

تا بعد ...

 

دور این مارموزا رو خط بکش ...

 

تا بعد ...

 

... تو فازی الان  نه ؟!!!

 

تا بعد ...

 

با اینکه بی تاب منی... بازم...

 

تا بعد ...

 

بیا منم یه ربی داشتم یه کمش ته پایپ مونده...

 

بیا بریم بالا هیشکی جز منو خدا بالا نیست...

 

تا بعد ...

درخت خسته ...

 
یه شب پر از تنهایی...
 
حسین پناهی به من گفت ...
 
به کلیسا بروم و به همه گناهانم یکجا اعتراف کنم ...
 
بی گمان بخشیده خواهم شد ...
 
علفها بی واسطه با خدا سخن می گویند ...
 
 
گوشه اطاق روی یه فرش کهنه ...
 
با سجاده ام مسجدی ساختم...
 
بعد از نماز ... به گناهان اقرار کردم ...
 
سر از سجاده برداشتم ... اشک روی گونه ام بود ...
 
من درخت خسته ای منتظر برای بهار بودم ...
 
 

اگر فقط ...

 
 
اگر فقط ...
 
 
 
  اگر فقط ...
 
 برای یه بار قبل از رفتنت...
 
 حواسمو جمع می کردم چی می شد...
 
 اگر فقط ... زودتر یاد می گرفتم که زمین تکرار تنهائیست...
 
 ثانیه ها از غفلت هام در عذابند...
 
 اگر فقط ... یه بار سادگی کودکی یادم می موند...
 
 اگر فقط ... قبل از اینکه هوای یه تولد دیگه به سرت بزنه...
 
 کنار هم می نشستیم یه دل سیر به دنیا می خندیدیم...
 
 اگر فقط ... یه بار بیشتر بهت می گفتم دوستت دارم...
 
 
اگر فقط ... 
 
 قبل از اینکه دیر بشه یه نگاه به صفحه دلمون ...
 
 اگر فقط ... یاد بگیریم چیزی رو از ذهن و قلبمون... واسه با هم بودن...
 
 جا نذاریم...
 
 اگر فقط ... رو راست و بی حاشیه با خدا ...
 
 درد دل می کردیم ...
 
 نه... من و تو نداره...
 
 ما عادت کردیم...
 
 تیرگی رو به سفرهای روحمون روانه کردیم...
 
 اگر فقط ... یه بار خدا قهر کنه...
 
 ما رو تو این بی خبری ها رها کنه...
 
 اگر فقط ... یه بار طعم بیداری و مزه نور...
 
 زیر لب درک ما جاری بشه...
 
 پرواز تو ثانیه های زندگی جاری می شه...
 
 
 
اگر فقط ...