ساعت کلاس ...
ساعت کلاس ساعت گره خوردن به خیال است...
استاد می خواند... می نویسد...
فقط فرمول ساده خواب را می فهمم...
کم کم پلک پایین می آید... چهره بی تاب استاد محو شد...
تا بفهمد خوابم...به طرفم گچ پرت کند...
با آواز صدایم بزند... بچه ها خنده را نثار آوازش بکنند...
تا بی خیالیم را جدی بگیرد...
از سر کلاس به سراغم بیاید...بر سرم فریاد بزند...
تا از لبه نازک خواب پرت شوم...
لحظه هایی را که مدهوشم...
دست در دست ناهید به قشنگ ترین نقطه خیال می روم .
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۷ ساعت 17 توسط علوی مقدم
|